سفارش تبلیغ
صبا ویژن
. (شنبه 87/1/31 ساعت 3:6 صبح)

با اجازه ی تو!

دو شب پیش بود... یادته؟ هی بهت می گفتم بی خیال شو اون لاتؤدبنی بعقوبتک گفتنا رو؟ و ذکرم شده بود لک العتبی... لک العتبی... حتی ترضا...
یادته؟
ببین کار رو به کجا کشوندی که در به در دنبال عتابتم... منی که همیشه تنها چیزی که تو باورم هم نمی گنجید همین عتاب بود!
که شاید الان هم نمی گنجه... عتابتو می خوام که بفهمم هنوزم حواست بهم هست...

امروز ولی...
چرا فکر کردم رابطه مون مثه همون بچهه و باباشه؟ بچه ای که من جای باباش خسته شده بودم، گرچه هر بار بغلش می کرد، می خندید، بوسش می کرد...
میذاری دلمو خوش کنم به همین رابطه؟
دل خوش کنم به اینکه نیشستی اون بالا... حواست به همه ی کارام هست فقط هر وقت که کار خطری می شه... هر وقت که دیگه خیلی ازت دور می شم... برا چند دقیقه میای پایین و خودی نشون میدی...

ولی من این جوری نمی خوام!
نمی شه یه کم باهام راه بیای...





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدیدها: 12330 بازدید
  • درباره من

  • مهجور شاکی
    بی‏ خبر
    من این جا هیچ کاره ام!... نمی دونم چرا قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند!!!
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • آهنگ وبلاگ من
  •